غم مخور، ایام هجران رو بهپایان میرود
این خماری از سر ما میگساران می رود
پرده را از روی ماه خویش، بالا میزند
غمزه را سر میدهد، غم از دل و جان میرود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا میشود
زاغ با صد شرمساری از گلستان میرود
محفل از نور رخ او نورافشان میشود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان میرود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان میرود
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد
روز وصلش می رسد، ایام هجران میرود